لذت مادری

به نام خدا دیدگاهم نسبت به مسایل زندگی تغییر کرده دلم می خواهد دنیای جدیدم را با تو در میان بگذارم شاید تو هم در درگیر مسایلی باشی که یک تلنگر به همشان بریزد یاعلی

لذت مادری

به نام خدا دیدگاهم نسبت به مسایل زندگی تغییر کرده دلم می خواهد دنیای جدیدم را با تو در میان بگذارم شاید تو هم در درگیر مسایلی باشی که یک تلنگر به همشان بریزد یاعلی

جشن شکوفه ها

مطلب امشب ارتباط مستقیم با نام وبلاگم داره. لذت مادری. دختر گل ما فاطمه خانوم فردا به مدرسه می رود. جشن شکوفه ها. از شادی در پوست خودم نمی گنجم. خیلی خوشحالم. هم من و هم همسرم و صد البته خود فاطمه خانوم.

مانتو و شلوار و مقنعه اش را که می پوشد دلت می خواهد گازش بگیری یا حداقل صدبار ببوسیش. این همان لذت مادریست.

امشب فاطمه خانوم یه کم استرس بیدار شدن صبح را داشت. از ماه مبارک که خوابشان رفته بود تا نزدیک ظهر! کم کم آمد تا 9صبح. الان هم انشاء الله یک هفته که برود خوابمان تنظیم می شود.

برای همسری لباس اتو کردم. مقنعه خانوم رو هم اتو زدم. رفته جوراباش رو آورده می گه: مامان میشه اینا رو هم اتو کنی؟ گفتم چشم دخترم. دو تا دندان نیش پایینش افتاد و درآمد. الان دوتا دندان پیش پایین افتاده و یه کوچولو نیش زده. دندان نیش بالا سمت چپش هم الان لق است و حسابی امروز تو نخش بود. هی بهش دست می زد ببینه می افته یا نه.

امشب یکی از بهترین شبهای زندگی من است. خدا رو شکر می کنم که بین نگهداری فرزندانم پیش خودم و کار کردن گزینه اول را انتخاب کردم.

فردا ساعت 9 انشاءالله مدرسه ایم.

پی نوشت: امشب یه مستند از یکی از مادرانی که فرزندش در پادگان اشرف زندانیه دیدم. خیلی تاسف بار بود. دعا می کنم خداوند دیده این مادر و مادرای دور از فرزندشون رو به دیدار بچه هاشون روشن کنه.

فاطمه یا ....

نامگذاری برای نوزاد از قدیم هم کار ساده ای نبود.  

تو خونواده های مذهبی این قضیه پیچیده تره.  

من خیلی دوست داشتم اسم دخترم تک باشه اما به خطر قولی که به حضرت زهرا داده بودم و به خواست همسرم که اعتقاد داشت در هر خونه باید یک فاطمه باشه اونو فاطمه نامیدیم.البته من حسنا رو هم خیلی دوست داشتم که گاهی اونو فاطمه حسنا صدا می کنم.  

نوشته بودم که دختر کوچولوی خواهرم  به دنیا اومده. از وقتی مامانش اونو باردار بود حلما صداش می زد. اما دوست داشتن نام فاطمه یه کم اونا رو مردد کرده. خدایا تو که به زیبایی این کوچولو رو احسن وجه قرار دادی کمک کن تا نامش هم زیباترین باشه. 

خانوما حتما حتما بخونن

یه مطلب جالب دیگه از سایت گیس گلابتون. عالی بود. حتما بخونید. 

 

وقتی یک مرد زنی را دوست داشته باشد...

1 تا 5

اول:حرف زدن در وبلاگ آدابی دارد. بعضی وبلاگها که می روی اینقدر پس و پنهان و نصفه نصفه می نویسند که آدم پشیمان می شود که چرا ثانیه های عمرش را اینجا گذرانده. گاهی بعضی هم آنقدر باز می نویسند که....  

 

دوم:من اما امشب حس غریبی دوباره سراغم آمده. حس نارضایتی از خودم. نارضایتی از امروزم. از آنچه می توانستم باشم و نیستم.  

 

سوم: گاهی توضیح دادن یک مساله کلی از بار سوء تفاهمات می کاهد. 

 

چهارم: دلم برای نی نی گولوی خواهرم غنج می ره. چقدر نوزاد پاک و نازه. امشب از همسرخوبم خواستم منو یه سر ببرن اونجا تا جوجو رو ببینم. خیلی خوب بود. خاله گلم هم اونجا بود خوب شد دیدمش. خیلی دلم براش تنگ شده بود. 

 

پنجم: از خودم راضی نیستم..... حس شعرم عین بغض تو گلو داره دیوونه ام می کنه.  

خوشبختی

یکی از دوستان وبلاگی سایت گیس گلابتون رو بهم معرفی کرد. زری جان ممنون. سایت خوبی بود. لینک یکی از صفحاتشو براتون می ذارم. امیدوارم خوشتون بیاد. 

ده نکته طلایی برای خوشبخت زیستن

زندگی جریان دارد....

امروز برای سومین بار خاله شدم. 

خدایا شکرت. 

یه دختر خانوم کوچولوی ناز. دکتر خواهرم  دیشب از نجف اومده بود و برای بچه تربت آورده بود. 

خدایا به همه اونایی که بچه ندارن یه بچه خوب و صالح عطا کن.

حس شعرم دوباره آمده

امشب دلم شکسته برایم دعا کنید 

طرفی ز غم نبسته برایم دعا کنید 

 

آه از زمان که برایم غریبه است 

بد رفته بد گذشته برایم دعا کنید 

  

فاطمه خانم به مدرسه می رود.

امیدوارم موفق باشی دخترم. 

دوستت دارم. 

کارهای منزل

 

خونه ما یه خونه کوچولو اما بسیار با صفاست.  

دوتا دسته گل هم دارم که اگه اراده کنن می تونن قیامت رو نشونت بدن. اون هم با پخش و پلا کردن اسباب بازیهاشون تو کل خونه.  

حالا تصور کن که دختر 6ونیم ساله شما سرما خورده و قراره با پدرش ساعت 5ببریدش دکتر.  

از این طرف باید براش سوپ درست کنی. بعد باید هردوشون رو ببری حمام.  

خونه کن فیکون شده رو هم باید مرتب کنی. اون هم با امیرعلی شیطون که هرچی رو بذاری سرجاش می خواد تغییرش بده. 

 راستی ماشین لباسشویی هم تموم شده و باید چادر چاقچول کنی و با بچه ها برید بالا پشت بوم و لباسها رو پهن کنی.  

تازه خونه یه جارو برقی هم نیاز داره.  

درکنار اینا استرس اینکه فاطمه خانوم اون سوپی که می خوای درست کنی می خوره یا نه..........!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

راستی فکر نماز رو یادم رفت بگم. نماز ظهر و عصرت هم دیر نشه. وسط این فکرا سمت خدا رو هم گوش می کردی و امروز یکشنبه ماه ذیقعده است و کارشناس برنامه کلی از ثواب این نماز گفته و تو به دلت وعده این نماز رو هم دادی. 

راستی یادم رفت بگم که زن عمو جان کوچک هم تماس گرفته بود که روز جمعه که توی ختم دیدمت خیلی لاغر شده بودی و ... و مدرسه فاطمه وووو طه وووو خلاصه حدود 45دقیقه مکالمه 

اما 

اما 

آمممممممممممممممما 

یک آن یاد صحبت گرانقدری از مادر گلم افتادم که خدا حفظشون کنه: 

مادرم همیشه می گن کار رو دست می کنه اما چشم می ترسه. راست هم میگن.  

من تا ساعت 5و30دقیقه به همه کارهام رسیدم تازه بعد از دکتر رفتن خونه دایی پدرم و مادرجاریم هم برای سرزدن رفتیم!!!!! 

تازه بعد رفتیم داروی بچه ها رو گرفتیم و بعد خرید میوه شامل گلابی که خانم دکتر دخترم برای سهولت مزاج فاطمه توصیه کردن+سیب زمینی که در خانه همیشه لازم است و تا تمام نشده باید بخری+گوجه فرنگی برای غذای مورد علاقه خانواده ما یعنی املت که سریعا هم آماده می شود+انار که فاطمه و علی تو میوه فروشی دیدن و خواستن!  

 

خدایا شکرت که علاوه بر همه اینا تونستم امشب بیام رو اینا رو بنویسم. 

مهم:1/ امشب من و فاطمه و همسرم با هم نماز مغرب و عشا خوندیم. 

2/امیرعلی قشنگ شام و نهار خورد. با دست به ماست اشاره می کردو می گفت:مام مان آم. یعنی ماست بده بخورم.  

3/همسرم چند روایت درباره نماز را سبک نشمردن خوند و تاکید کرد که نمازمون رو اول وقت بخونیم 

4/سرماخوردگی فاطمه جون یه ویروس جدیده که تب و سوزش گلو و درد در بدن و دل درد به خاطر تحریک غدد لنفاوی و عطسه و احیانا جوش در نقاطی از بدن بیمار علایمشه. داروش هم استامینوفن و سودودافدرین و دیفن هیدرامینه. اولی 1ق غ اون دوتا 1ق م. +مایعات گرم و استراحت و اگه خواست قرره ۱ق دیفن در یک استکان آب. براش شیر خریدم که شیرکاکایوی خوشمزه براش درست کنم.

5/بازهم حرف داشتم درباره اتفاقی که توی مطب افتاد و تعارفات شام و .... اما واقعا خسته ام. شب بخیر.

ختم در ختم

امروز هنوز نرفته بودیم مسجد که خبر رسید مادر دایی پدرم(ناتنی بودند)فوت شده اند. 

رفتیم مسجد خبر دادند خاله مادر شوهر خواهرم هم به رحمت خدا رفته اند. 

یکی دیگه از بستگان هم بیمارستان بسریه. 

یا حضرت عزراییل ما رو فعلا معاف کن خیلی کار داریم.

مرگ

امیرعلی گریه می کنه 

فاطمه جاروبرقی رو برداشته به خیال خودش داره خونه رو تمیز می کنه!! 

امروز ختم مادر جاریمه 

ساعت ۴ تا۶ 

خدایش بیامرزد 

شاید روزی دلم برای این اذیت و آزارهای بچه ها تنگ شود 

 

مرگ همسایه دیوار به دیوار  

به ما نزدیک است 

گاهگاهی سرکی میکشد اینسو  

و کسی خواهد رفت 

زندگی باغچه ای بود که تو روییدی  

سبز و پرپشت شدی 

باغبان می چیند گاه سبز گاهی زرد 

من دلم سخت پریشان شده است 

از خودم بیزارم  

قاصدک باز خبر آورده  

 باز من کر شده ام 

خبر مرگ به من داده ولی من شادم 

از خودم بیزارم  

بسکه من خواب آلودم 

کاش بیدار شوم 

و کمی آرامتر 

کاش.............. 

 

امیرعلی با اینکه فقط ۲۰ماهشه اما خوب بلده وقتی از دستش ناراحتم چه کار کنه. می آد صورتشو می آره نزدیک صورتم چشاش رو می اندازه پایین و شروع به حرف زدن می کنه: ما..مان ما...مان...من اون ....من...بعد که نگاهش می کنم می خنده و من هم می خندم و یادم می ره که از دستش ناراحت بودم. خدایا می گن تو از مادر هم مهربانتری .......... پس بیا و مرا در آغوشت جای بده و تنهاییم را با خودت پر کن و مرا ببخش. آمین 

 

برای شادی روح همه اموات یک حمد و توحید بخوانیم. 

خوش گمانی

خوش گمانی اندوه دل رو کم می کنه. امام علی علیه السلام 

 

بدگمانی سازش ها رو کم می کنه. 

 

بدگمان از همه احساس وحشت می کنه. 

 

فکر می کنه همه بهش خیانت می کنن. 

 

بدترین مردم کسی است که به خاطر بدگمانیش به کسی اعتماد نکنه. 

 

ریشه خوش گمانی در ایمان است. 

 

کسی که به برادرش گمان بد می بره به خدا گمان بد برده. 

 

ایمان رو با چی تقویت کنیم: نماز و احترام به پدر و مادر و نگاه نکردن به نامحرم و ..... 

 

تجسس روی بدگمانی رو زیاد می کنه.  

 

بعضی از گمانها گناه است. تجسس نکنید. (آیه قرآن) 

 

این حرفایی که نوشتم همین الان از برنامه گلبرگ شبکه 3 داشتم می شنیدم. نیاز حقیقی من بود. گاهی به عده ای که به من و بچه هام زیاد محبت نمی کنن گمان بد می برم. 

 

 

یکی از اصلی ترین دامهای شیطان اینه: تو نمی تونی 

 

هرگز به خاطر بدگمانی رفتارتون رو تغییر ندید. 

 

همونطوری برخورد کنید که دوست دارید دیگران دربارتون فکر کنن. 

 

بیشترین عبادت ابوذر فکر کردن و عبرت گرفتن بود. فکر کنید چقدر با بدگمانی به شیطون سواری دادین. 

عبرت بگیرید.

سلام 

برای آزمون نرفتم آخه دیدم وقت کلاساش رو ندارم چون فاطمه خانمم امسال می ره کلاس اول و حسابی سرم شلوغه.  

 

زندگی گاهی روی تلخشو نشون می ده.  

شاید وقتای امتحان خداست. 

 نمی دونم.  

اما خیلی دلگیرم.  

چند سال پیش نوار شب شعر مدرسه علامه حلی رو معلم فیزیکمون خانم مختاری برام آورده بود گوش دادم. یه بیت شعر هنوز خوب یادمه و این وقتایه دلگیری می آد تو ذهنم: 

 

دلم گرفته اگر او نبود می رفتم 

از این سیاهی گردون چو دود می رفتم 

 

تصمیم داشتم وبلاگ جدیدم سراسر شادی و مثبت بودن باشه اما نشد. گاهی پیش می آد دیگه 

 

پ.ت: انگار چون این تصمیم رو داشتم خدا هم کمک کرد رفتم عکسای بچه هام رو یه نگاهی انداختم حسابی حالم عوض شد. یکیش رو براتون می ذارم. خداییش زندگی تو سلول سلول این پسر من درجریانه!!! 

smile

smile 

 and the world smiles with you 

 

cry, and you cry alone

یک روز خوب

به نام خدا 

نمایشگاه بازیهای رایانه ای که رفته بودیم با انستیتو بازی سازی آشنا شدم. با یه آزمون می تونی واردش بشی و بعد از گذروندن دوره هاش مشغول به کار بشی. این هفته چهارشنبه آزمون آخره. نمی دونم برم یا نرم. تازه امیرعلی رو چه کار کنم. . خلاصه مشغول به فکرم!!! 

امروز مامان اینا نهار خونمون بودن. خیلی خوش گذشت. استفاده از فلفل دلمه ای ساطوری شده در مایه گوشتی عدس پلو خیلی گزینه خوبی بود و طعم غذا رو بی نظیر کرده بود.  

مامان بعد از ظهر لحافم رو که ملحفه اش را در آورده بودم برام رویه کرد. خواهرم دختر کوچولوش رو گذاشت وسط لحاف بعد به امیرعلی گفت خاله بیا با حورا عکس بندازید. امیرعلی هم دوید و کنار حورا دراز کشید. خیلی پسرم ماه شده و باهوش. الهی شکرت.  

یاعلی

نخبه شدم

سلام سه باره!    

زندگی جریان زیبایی داره اگه بخوایم بهش دل بسپریم. 

ساعت ۱ونیم ظهره و من با بچه ها رفتیم پارک و برگشتیم! تازه کلی هم میوه و سبزیجات خریدیم. الهی شکر. امیرعلی و فاطمه چند بار از سرسره تونلی با هم سر خوردند. چند بار هم امیرعلی از سرسره کوچیک ها. خودش قشنگ از پله ها میره بالا و از سرسره سر می خوره. الهی شکر.

امیرعلی ۱۰دقیقه است که شیرش رو خورده و خوابیده.من هم بهتره برم نمازم رو بخونم و نهار رو آماده کنم.  

راستی سراهای محله درحال ثبت نام از بانوان در کانونهای ۹گانه هستند. یکیشون کانون نخبگانه. من هم ثبت نام کردم. آخه نخبه بودم خبر نداشتم!!!!!!!!!!!!! 

نه نه!!!!

سلام 

به یه سری از دوستام و آشناها اس زدم که بیان وبلاگم رو ببینن.  

ببینم کی زودتر از همه می آد! 

حتما نظر بذارین که متوجه بشم. شاید یه جایزه هم دادیم!  

 بگذریم و بیاییم خونمون...... 

فاطمه خانوم ما هنوز خوابه اما آقا امیرعلی بیدار شده می گم امیرعلی صبحونه بخوریم می گه:نه نه!!!! 

امروز پسرم برای نماز صبح بیدارم کرد. ممنون آقاامیرعلی. پیر شی مادر  

فاطمه خانوم هم که جمعه خونه خاله اش مهمون بود. دیشب بعد از فوتبال رفتیم دنبالشون و به سلامتی برگشتن خونه. تو ماشین می گم: مامان فاطمه خوش گذشت. می گه: نه!!!!!!!!!!  

خواهر و برادر نه رو خوب بلدن!

اولین یادداشت یعنی سلام!

سلام 

سلام به زندگی که بزرگترین موهبت الهی در دست من است  

سلام به آفتاب امروز که من شاهد طلوعش در خانه مان بودم  

سلام به بهترین لذت دنیا لذت مادری 

خدا رو شکر که بعد از مدتها یه وبلاگ راه انداختم تا انشاالله بتونم با انتشار لذتهای مادر بودن دنیای زیبای خودم رو به دوستانم انتقال بدم.  

حضرت علی علیه السلام جمله زیبایی دارند: 

من تفکر فی الاءالله  وُفقَ  

کسی‌ که‌ در نعمتهای‌ خداوند تفکر کندتوفیق‌ یابد 

اگر غرض از این نوشتنها برای من فقط تفکر درباره نعمتهای بی شمار خدای خوبم حین نوشتن باشه باز برام جای شکر داره. پس یه یاعلی می گم و از خود ایشون می خوام کمکم کنن.