سلام صبح بخیر!
امروز سومین روزی بود که من و امیرعلی فاطمه را به مدرسه رساندیم و برگشتیم. هر روز فاطمه با ذوق مدرسه بیدار می شود و هر روز با چند خاطره زیبا و شنیدنی به خانه می آید.
روز اول مهر:
کیف پولش را گم کرده بود و و بعد یه کلاس دومی اونو برده بود پیش خانم ناظم. خانم ناظم کلی تحویلش گرفته بوده و گفته: دختر خوشگل آقای... چرا گریه می کنه؟ چند لحظه بعد کیف پولش پیدا شده بود و بهش تحویل داده بودند.
روز دوم:
مامان حورا رفت دنبالش.
تو مدرسه کیفش و دفتر مشقش خیس شده بود و خانوم معلم برایش کنار پنجره خشک کرده بود.
سه تا زنگ تفریح داشتند و زنگ تفریح دوم رفته برای خودش اسنک خریده!!!
روز سوم:
برایش چند تا لقمه نازک نان و پنیرخامه ای گرفتم. یک انار هم دان کردم و در ظرف برایش گذاشتم الان هم باید بروم دنبالش چون جلسه معلمین دارن و ساعت 11 تعطیل می شن. خیلی خاطره ها و حرفاش شیرینه ولی فرصت نوشتن همه اش نیست.
لطفا نظر بذارین
Linke zanha bekhonan kheili khob bod
Vaghan fateme to lebas madrese khordanie
فداش بشه خالش که مدرسه ای شده من ببختم فلسه و منطق داشتم دیگه مخ برام نمونده امروزم که تاریخ ادبیات این چه وضعشه همش تاریخ...

من امروز 7:15 رفتم مدرسه از بس خوابم میومد تا 7 خوابیدم
سلام
چطوری خوبی
واقعا وبلاگ متفاوتی داری دمت گرم
خیلی استفاده کردم
بازم بهت سر میزن
خیلی خوشحال شدم
منم یه وبلاگ جک و اس ام اس دارم خیلی خوشحال میشم به منم سر بزنی
منتظرتمممممممممم