مطلب امشب ارتباط مستقیم با نام وبلاگم داره. لذت مادری. دختر گل ما فاطمه خانوم فردا به مدرسه می رود. جشن شکوفه ها. از شادی در پوست خودم نمی گنجم. خیلی خوشحالم. هم من و هم همسرم و صد البته خود فاطمه خانوم.
مانتو و شلوار و مقنعه اش را که می پوشد دلت می خواهد گازش بگیری یا حداقل صدبار ببوسیش. این همان لذت مادریست.
امشب فاطمه خانوم یه کم استرس بیدار شدن صبح را داشت. از ماه مبارک که خوابشان رفته بود تا نزدیک ظهر! کم کم آمد تا 9صبح. الان هم انشاء الله یک هفته که برود خوابمان تنظیم می شود.
برای همسری لباس اتو کردم. مقنعه خانوم رو هم اتو زدم. رفته جوراباش رو آورده می گه: مامان میشه اینا رو هم اتو کنی؟ گفتم چشم دخترم. دو تا دندان نیش پایینش افتاد و درآمد. الان دوتا دندان پیش پایین افتاده و یه کوچولو نیش زده. دندان نیش بالا سمت چپش هم الان لق است و حسابی امروز تو نخش بود. هی بهش دست می زد ببینه می افته یا نه.
امشب یکی از بهترین شبهای زندگی من است. خدا رو شکر می کنم که بین نگهداری فرزندانم پیش خودم و کار کردن گزینه اول را انتخاب کردم.
فردا ساعت 9 انشاءالله مدرسه ایم.
پی نوشت: امشب یه مستند از یکی از مادرانی که فرزندش در پادگان اشرف زندانیه دیدم. خیلی تاسف بار بود. دعا می کنم خداوند دیده این مادر و مادرای دور از فرزندشون رو به دیدار بچه هاشون روشن کنه.
بله بله خانوم گل چقدر ذوق داشتن بهش میگم خاله جون حالا اولشه پس فردا همسن من میشی دیگه جای دوییدن تا مدرسه آروم میری دلم میسوزه براش تازه اول بدبختیشه اوخ اوخ انشالا موفق بشه بچه زرنگ کلاس بشه
قربون خاله کوچیکه برم من
ایشالله دانشگاه رفتن شما
ممنون که روز اول مهر با من و فاطمه به همراه مامان جون تا مدرسه اومدی. من و فاطمه خیلی دوستت داریم. تازه ببین ما خواهرا چقدر آبجی کوچیکه رو دوست داریم که هرکدوم یه دونه ازش داریم
سلام به منم سر بزن
سلام به منم سر بزن