امیرعلی گریه می کنه
فاطمه جاروبرقی رو برداشته به خیال خودش داره خونه رو تمیز می کنه!!
امروز ختم مادر جاریمه
ساعت ۴ تا۶
خدایش بیامرزد
شاید روزی دلم برای این اذیت و آزارهای بچه ها تنگ شود
مرگ همسایه دیوار به دیوار
به ما نزدیک است
گاهگاهی سرکی میکشد اینسو
و کسی خواهد رفت
زندگی باغچه ای بود که تو روییدی
سبز و پرپشت شدی
باغبان می چیند گاه سبز گاهی زرد
من دلم سخت پریشان شده است
از خودم بیزارم
قاصدک باز خبر آورده
باز من کر شده ام
خبر مرگ به من داده ولی من شادم
از خودم بیزارم
بسکه من خواب آلودم
کاش بیدار شوم
و کمی آرامتر
کاش..............
امیرعلی با اینکه فقط ۲۰ماهشه اما خوب بلده وقتی از دستش ناراحتم چه کار کنه. می آد صورتشو می آره نزدیک صورتم چشاش رو می اندازه پایین و شروع به حرف زدن می کنه: ما..مان ما...مان...من اون ....من...بعد که نگاهش می کنم می خنده و من هم می خندم و یادم می ره که از دستش ناراحت بودم. خدایا می گن تو از مادر هم مهربانتری .......... پس بیا و مرا در آغوشت جای بده و تنهاییم را با خودت پر کن و مرا ببخش. آمین
برای شادی روح همه اموات یک حمد و توحید بخوانیم.
سلام
احتراما با عنایت به سرودن اشعار نو توسط جنابعالی و با توجه به اینکه پس از خواندن این اشعار تمامی وجود اینجانب سرشار از بهت و حیرت می گردد خواهشمند است ترتیبی اتخاذ فرمایید تا دیگر شاهد وجود چنین اشعاری در وبلاگتان نباشیم.
باتشکر
دوباره سلام
الهی بگردم چه پسر مامانی داری
خدا حفظش کنه
خیلی گریه دار بود و احساسی
خدا رحمتشون کنه
Khoda rahmat kone!
Rasti pedar shohare fateme khale mostafa ham dirooz tashii jenazash bood
Baz ezraeel oomad to dor o bariye ma!
Khoda bekheir kone