لذت مادری

به نام خدا دیدگاهم نسبت به مسایل زندگی تغییر کرده دلم می خواهد دنیای جدیدم را با تو در میان بگذارم شاید تو هم در درگیر مسایلی باشی که یک تلنگر به همشان بریزد یاعلی

لذت مادری

به نام خدا دیدگاهم نسبت به مسایل زندگی تغییر کرده دلم می خواهد دنیای جدیدم را با تو در میان بگذارم شاید تو هم در درگیر مسایلی باشی که یک تلنگر به همشان بریزد یاعلی

بی عنوان

گاهی تنها

گاهی خاموش

گاهی بی کس

گاهی ..............

نمی دانم چرا در اوج خوشی باید زهر مارت شود.

یک لذت دیگر

الهی اولاد دار بشی. با اینکه خیلی زحمت داره اما خدایی لذتاش بیشتره.

مثلا ظهر می ری دنبال دختر گلت مدرسه. توی راه احساس می کنی همه دنیا مال توست. کالسکه پسر کوچولوت رو هل می دی و از نگاه کردن بهش حظ می بری.

می رسی مدرسه. با یکی از مامانها مشغول خوش و بش می شی بعد هم یه سر به خانم مدیر می زنی. کلاس دخترتو تعطیل می کنن.(کلاس اولی ها چند دقیقه زودتر تعطیل می شن تا زیر دست و پا نرن!)

از دفتر می آی بیرون می ری طرف کلاس یکه سه که یه صدای جیغ آشنا می شنوی:ماماااااااااااااااااااااان

بله فاطمه خانومه که می دوه طرفت و توی بغلت.

بعد می ری توی کلاس و از خانومش درسش رو می پرسی. این لذت مادریه که خانومشون می گه: عالیه.

بازگشت به وبلاگ!!

به نام خدا

از ابتدای سال تحصیلی دفتر خاطراتم را کنار گذاشته بودم. دوست داشتم در اینجا مرتب بیایم و مطلب بنویسم اما نشد.

رسیدگی به درس و خواب و تغذیه فاطمه و درعین حال امیرعلی بازیگوش و بلا خیلی وقت گیره خصوصا امیرعلی که هروقت می آی پای لب تاپ می آد و شروع می کنه به تایپ!!! سریع.

اتفاقات زیادی این مدت افتاده. آقا امیرعلی به شما تبریک می گم که از پنجشنبه 7آذر92 بعد از حضور در حرم حضرت عبدالعظیم شروع به ترک یکی از بزرگترین وابستگیهای زندگیت کردی. و از 9آذر به طور کامل آقا شده ای! فقط شبها سخت می خوابی باید راه ببرمت و شبها هم از خواب می پری و بهانه می گیری. تا امروز هم ادامه داره. امیدوارم زودتر این درس زندگی رو یاد بگیری که تو محور اصلی زندگیت هستی و باید بتونی با قطع وابستگیها رشد کنی.

یه کلاس جدید

سلام 

یه کلاس جدید ثبت نام کرده ام. جلسه اولش رو رفتم. عالی بود. 

نمونه کارم رو که اینجا براتون بذارم متوجه می شین چه کلاسی!

دختر خوبم دوستت دارم..........

فاطمه جان! 

این روزها نمی توانی این صفحات را بخوانی آخه تازه کلاس اولی. اما من دلم می خواهد بدانی و روزی این صفحات را بخوانی. 

فاطمه گلم دوستت دارم 

دوستت دارم چون وقتی که نامه استخدامم به درب خانه آمد و من شما را که 5ماهه باردار بودم به کاری که خیلی برایش دوندگی کرده بودم ترجیح دادم  تصمیم گرفتم در خانه بمانم و هر روزصبح تا شب در کنارت باشم. 

دوستت دارم حتی آن وقتهایی که از دستت ناراحت می شوم و به ظاهر با شما قهر می کنم. 

دوستت دارم همینگونه که هستی. 

زیباترین دختر دنیا برای من و بابایی عزیزم. 

امروز بابا به عنوان رییس انجمن مدرسه تان انتخاب شد. انتخاب شد تا بیشتر و بیشتر به وضع آموزش و پرورش شما و دوستانت در مدرسه رسیدگی کند. چون خیلی خیلی دوستت دارد. 

وقتی در خیابان راه می رویم و قد و بالایت را می بینم می خواهم هزاربار بگویم دوستت دارم. 

امشب هم که در رستوران پدرخوب با برادرت بازی می کردی یا وقتی که میگفتی من فقط قارچ و گوشت دوست دارم! خدا رو هزار بار شکر کردم که بزرگ شده ای و برای خودت حق انتخاب قایلی.  

دوستت دارم و امیدوارم روزی به بالاترین مدارج علمی به همراه سلامتی کامل برسی.

جمعه

جمعه ها هرچقدر هم که سرت شلوغ باشد 

باز هم دلت می گیرد. 

یابن الحسن! 

این جمعه هم گذشت و چشمانمان به جمال دلربایت روشن نشد. 

چقدر از تو احساس دوری می کنم. 

کمی مرا به خودت نزدیک کن و خطاهایم را ندیده بگیر.

مهر پرمهر(3مهر92)

سلام صبح بخیر! 

امروز سومین روزی بود که من و امیرعلی فاطمه  را به مدرسه رساندیم و برگشتیم. هر روز فاطمه  با ذوق مدرسه بیدار می شود و هر روز با چند خاطره زیبا و شنیدنی به خانه می آید.  

روز اول مهر: 

کیف پولش را گم کرده بود و  و بعد یه کلاس دومی اونو برده بود پیش خانم ناظم. خانم ناظم کلی تحویلش گرفته بوده و گفته: دختر خوشگل آقای... چرا گریه می کنه؟ چند لحظه بعد کیف پولش پیدا شده بود و بهش تحویل داده بودند. 

روز دوم: 

مامان حورا رفت دنبالش.  

تو مدرسه کیفش و دفتر مشقش خیس شده بود و خانوم معلم برایش کنار پنجره خشک کرده بود.  

سه تا زنگ تفریح داشتند و زنگ تفریح دوم رفته برای خودش اسنک خریده!!!  

 روز سوم: 

برایش چند تا لقمه نازک نان و پنیرخامه ای گرفتم. یک انار هم دان کردم و در ظرف برایش گذاشتم الان هم باید بروم دنبالش چون جلسه معلمین دارن و ساعت 11 تعطیل می شن. خیلی خاطره ها و حرفاش شیرینه ولی فرصت نوشتن همه اش نیست. 

 

لطفا نظر بذارین

جشن شکوفه ها

مطلب امشب ارتباط مستقیم با نام وبلاگم داره. لذت مادری. دختر گل ما فاطمه خانوم فردا به مدرسه می رود. جشن شکوفه ها. از شادی در پوست خودم نمی گنجم. خیلی خوشحالم. هم من و هم همسرم و صد البته خود فاطمه خانوم.

مانتو و شلوار و مقنعه اش را که می پوشد دلت می خواهد گازش بگیری یا حداقل صدبار ببوسیش. این همان لذت مادریست.

امشب فاطمه خانوم یه کم استرس بیدار شدن صبح را داشت. از ماه مبارک که خوابشان رفته بود تا نزدیک ظهر! کم کم آمد تا 9صبح. الان هم انشاء الله یک هفته که برود خوابمان تنظیم می شود.

برای همسری لباس اتو کردم. مقنعه خانوم رو هم اتو زدم. رفته جوراباش رو آورده می گه: مامان میشه اینا رو هم اتو کنی؟ گفتم چشم دخترم. دو تا دندان نیش پایینش افتاد و درآمد. الان دوتا دندان پیش پایین افتاده و یه کوچولو نیش زده. دندان نیش بالا سمت چپش هم الان لق است و حسابی امروز تو نخش بود. هی بهش دست می زد ببینه می افته یا نه.

امشب یکی از بهترین شبهای زندگی من است. خدا رو شکر می کنم که بین نگهداری فرزندانم پیش خودم و کار کردن گزینه اول را انتخاب کردم.

فردا ساعت 9 انشاءالله مدرسه ایم.

پی نوشت: امشب یه مستند از یکی از مادرانی که فرزندش در پادگان اشرف زندانیه دیدم. خیلی تاسف بار بود. دعا می کنم خداوند دیده این مادر و مادرای دور از فرزندشون رو به دیدار بچه هاشون روشن کنه.

فاطمه یا ....

نامگذاری برای نوزاد از قدیم هم کار ساده ای نبود.  

تو خونواده های مذهبی این قضیه پیچیده تره.  

من خیلی دوست داشتم اسم دخترم تک باشه اما به خطر قولی که به حضرت زهرا داده بودم و به خواست همسرم که اعتقاد داشت در هر خونه باید یک فاطمه باشه اونو فاطمه نامیدیم.البته من حسنا رو هم خیلی دوست داشتم که گاهی اونو فاطمه حسنا صدا می کنم.  

نوشته بودم که دختر کوچولوی خواهرم  به دنیا اومده. از وقتی مامانش اونو باردار بود حلما صداش می زد. اما دوست داشتن نام فاطمه یه کم اونا رو مردد کرده. خدایا تو که به زیبایی این کوچولو رو احسن وجه قرار دادی کمک کن تا نامش هم زیباترین باشه. 

خانوما حتما حتما بخونن

یه مطلب جالب دیگه از سایت گیس گلابتون. عالی بود. حتما بخونید. 

 

وقتی یک مرد زنی را دوست داشته باشد...

1 تا 5

اول:حرف زدن در وبلاگ آدابی دارد. بعضی وبلاگها که می روی اینقدر پس و پنهان و نصفه نصفه می نویسند که آدم پشیمان می شود که چرا ثانیه های عمرش را اینجا گذرانده. گاهی بعضی هم آنقدر باز می نویسند که....  

 

دوم:من اما امشب حس غریبی دوباره سراغم آمده. حس نارضایتی از خودم. نارضایتی از امروزم. از آنچه می توانستم باشم و نیستم.  

 

سوم: گاهی توضیح دادن یک مساله کلی از بار سوء تفاهمات می کاهد. 

 

چهارم: دلم برای نی نی گولوی خواهرم غنج می ره. چقدر نوزاد پاک و نازه. امشب از همسرخوبم خواستم منو یه سر ببرن اونجا تا جوجو رو ببینم. خیلی خوب بود. خاله گلم هم اونجا بود خوب شد دیدمش. خیلی دلم براش تنگ شده بود. 

 

پنجم: از خودم راضی نیستم..... حس شعرم عین بغض تو گلو داره دیوونه ام می کنه.  

خوشبختی

یکی از دوستان وبلاگی سایت گیس گلابتون رو بهم معرفی کرد. زری جان ممنون. سایت خوبی بود. لینک یکی از صفحاتشو براتون می ذارم. امیدوارم خوشتون بیاد. 

ده نکته طلایی برای خوشبخت زیستن

زندگی جریان دارد....

امروز برای سومین بار خاله شدم. 

خدایا شکرت. 

یه دختر خانوم کوچولوی ناز. دکتر خواهرم  دیشب از نجف اومده بود و برای بچه تربت آورده بود. 

خدایا به همه اونایی که بچه ندارن یه بچه خوب و صالح عطا کن.

حس شعرم دوباره آمده

امشب دلم شکسته برایم دعا کنید 

طرفی ز غم نبسته برایم دعا کنید 

 

آه از زمان که برایم غریبه است 

بد رفته بد گذشته برایم دعا کنید 

  

فاطمه خانم به مدرسه می رود.

امیدوارم موفق باشی دخترم. 

دوستت دارم. 

کارهای منزل

 

خونه ما یه خونه کوچولو اما بسیار با صفاست.  

دوتا دسته گل هم دارم که اگه اراده کنن می تونن قیامت رو نشونت بدن. اون هم با پخش و پلا کردن اسباب بازیهاشون تو کل خونه.  

حالا تصور کن که دختر 6ونیم ساله شما سرما خورده و قراره با پدرش ساعت 5ببریدش دکتر.  

از این طرف باید براش سوپ درست کنی. بعد باید هردوشون رو ببری حمام.  

خونه کن فیکون شده رو هم باید مرتب کنی. اون هم با امیرعلی شیطون که هرچی رو بذاری سرجاش می خواد تغییرش بده. 

 راستی ماشین لباسشویی هم تموم شده و باید چادر چاقچول کنی و با بچه ها برید بالا پشت بوم و لباسها رو پهن کنی.  

تازه خونه یه جارو برقی هم نیاز داره.  

درکنار اینا استرس اینکه فاطمه خانوم اون سوپی که می خوای درست کنی می خوره یا نه..........!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

راستی فکر نماز رو یادم رفت بگم. نماز ظهر و عصرت هم دیر نشه. وسط این فکرا سمت خدا رو هم گوش می کردی و امروز یکشنبه ماه ذیقعده است و کارشناس برنامه کلی از ثواب این نماز گفته و تو به دلت وعده این نماز رو هم دادی. 

راستی یادم رفت بگم که زن عمو جان کوچک هم تماس گرفته بود که روز جمعه که توی ختم دیدمت خیلی لاغر شده بودی و ... و مدرسه فاطمه وووو طه وووو خلاصه حدود 45دقیقه مکالمه 

اما 

اما 

آمممممممممممممممما 

یک آن یاد صحبت گرانقدری از مادر گلم افتادم که خدا حفظشون کنه: 

مادرم همیشه می گن کار رو دست می کنه اما چشم می ترسه. راست هم میگن.  

من تا ساعت 5و30دقیقه به همه کارهام رسیدم تازه بعد از دکتر رفتن خونه دایی پدرم و مادرجاریم هم برای سرزدن رفتیم!!!!! 

تازه بعد رفتیم داروی بچه ها رو گرفتیم و بعد خرید میوه شامل گلابی که خانم دکتر دخترم برای سهولت مزاج فاطمه توصیه کردن+سیب زمینی که در خانه همیشه لازم است و تا تمام نشده باید بخری+گوجه فرنگی برای غذای مورد علاقه خانواده ما یعنی املت که سریعا هم آماده می شود+انار که فاطمه و علی تو میوه فروشی دیدن و خواستن!  

 

خدایا شکرت که علاوه بر همه اینا تونستم امشب بیام رو اینا رو بنویسم. 

مهم:1/ امشب من و فاطمه و همسرم با هم نماز مغرب و عشا خوندیم. 

2/امیرعلی قشنگ شام و نهار خورد. با دست به ماست اشاره می کردو می گفت:مام مان آم. یعنی ماست بده بخورم.  

3/همسرم چند روایت درباره نماز را سبک نشمردن خوند و تاکید کرد که نمازمون رو اول وقت بخونیم 

4/سرماخوردگی فاطمه جون یه ویروس جدیده که تب و سوزش گلو و درد در بدن و دل درد به خاطر تحریک غدد لنفاوی و عطسه و احیانا جوش در نقاطی از بدن بیمار علایمشه. داروش هم استامینوفن و سودودافدرین و دیفن هیدرامینه. اولی 1ق غ اون دوتا 1ق م. +مایعات گرم و استراحت و اگه خواست قرره ۱ق دیفن در یک استکان آب. براش شیر خریدم که شیرکاکایوی خوشمزه براش درست کنم.

5/بازهم حرف داشتم درباره اتفاقی که توی مطب افتاد و تعارفات شام و .... اما واقعا خسته ام. شب بخیر.

ختم در ختم

امروز هنوز نرفته بودیم مسجد که خبر رسید مادر دایی پدرم(ناتنی بودند)فوت شده اند. 

رفتیم مسجد خبر دادند خاله مادر شوهر خواهرم هم به رحمت خدا رفته اند. 

یکی دیگه از بستگان هم بیمارستان بسریه. 

یا حضرت عزراییل ما رو فعلا معاف کن خیلی کار داریم.

مرگ

امیرعلی گریه می کنه 

فاطمه جاروبرقی رو برداشته به خیال خودش داره خونه رو تمیز می کنه!! 

امروز ختم مادر جاریمه 

ساعت ۴ تا۶ 

خدایش بیامرزد 

شاید روزی دلم برای این اذیت و آزارهای بچه ها تنگ شود 

 

مرگ همسایه دیوار به دیوار  

به ما نزدیک است 

گاهگاهی سرکی میکشد اینسو  

و کسی خواهد رفت 

زندگی باغچه ای بود که تو روییدی  

سبز و پرپشت شدی 

باغبان می چیند گاه سبز گاهی زرد 

من دلم سخت پریشان شده است 

از خودم بیزارم  

قاصدک باز خبر آورده  

 باز من کر شده ام 

خبر مرگ به من داده ولی من شادم 

از خودم بیزارم  

بسکه من خواب آلودم 

کاش بیدار شوم 

و کمی آرامتر 

کاش.............. 

 

امیرعلی با اینکه فقط ۲۰ماهشه اما خوب بلده وقتی از دستش ناراحتم چه کار کنه. می آد صورتشو می آره نزدیک صورتم چشاش رو می اندازه پایین و شروع به حرف زدن می کنه: ما..مان ما...مان...من اون ....من...بعد که نگاهش می کنم می خنده و من هم می خندم و یادم می ره که از دستش ناراحت بودم. خدایا می گن تو از مادر هم مهربانتری .......... پس بیا و مرا در آغوشت جای بده و تنهاییم را با خودت پر کن و مرا ببخش. آمین 

 

برای شادی روح همه اموات یک حمد و توحید بخوانیم. 

خوش گمانی

خوش گمانی اندوه دل رو کم می کنه. امام علی علیه السلام 

 

بدگمانی سازش ها رو کم می کنه. 

 

بدگمان از همه احساس وحشت می کنه. 

 

فکر می کنه همه بهش خیانت می کنن. 

 

بدترین مردم کسی است که به خاطر بدگمانیش به کسی اعتماد نکنه. 

 

ریشه خوش گمانی در ایمان است. 

 

کسی که به برادرش گمان بد می بره به خدا گمان بد برده. 

 

ایمان رو با چی تقویت کنیم: نماز و احترام به پدر و مادر و نگاه نکردن به نامحرم و ..... 

 

تجسس روی بدگمانی رو زیاد می کنه.  

 

بعضی از گمانها گناه است. تجسس نکنید. (آیه قرآن) 

 

این حرفایی که نوشتم همین الان از برنامه گلبرگ شبکه 3 داشتم می شنیدم. نیاز حقیقی من بود. گاهی به عده ای که به من و بچه هام زیاد محبت نمی کنن گمان بد می برم. 

 

 

یکی از اصلی ترین دامهای شیطان اینه: تو نمی تونی 

 

هرگز به خاطر بدگمانی رفتارتون رو تغییر ندید. 

 

همونطوری برخورد کنید که دوست دارید دیگران دربارتون فکر کنن. 

 

بیشترین عبادت ابوذر فکر کردن و عبرت گرفتن بود. فکر کنید چقدر با بدگمانی به شیطون سواری دادین. 

عبرت بگیرید.

سلام 

برای آزمون نرفتم آخه دیدم وقت کلاساش رو ندارم چون فاطمه خانمم امسال می ره کلاس اول و حسابی سرم شلوغه.  

 

زندگی گاهی روی تلخشو نشون می ده.  

شاید وقتای امتحان خداست. 

 نمی دونم.  

اما خیلی دلگیرم.  

چند سال پیش نوار شب شعر مدرسه علامه حلی رو معلم فیزیکمون خانم مختاری برام آورده بود گوش دادم. یه بیت شعر هنوز خوب یادمه و این وقتایه دلگیری می آد تو ذهنم: 

 

دلم گرفته اگر او نبود می رفتم 

از این سیاهی گردون چو دود می رفتم 

 

تصمیم داشتم وبلاگ جدیدم سراسر شادی و مثبت بودن باشه اما نشد. گاهی پیش می آد دیگه 

 

پ.ت: انگار چون این تصمیم رو داشتم خدا هم کمک کرد رفتم عکسای بچه هام رو یه نگاهی انداختم حسابی حالم عوض شد. یکیش رو براتون می ذارم. خداییش زندگی تو سلول سلول این پسر من درجریانه!!!